پیشکش به همه کسانی که چشم به راه کسی هستند
حالا که آمده ای
دیگر نه شاعرم نه عاشق
فقط این پنجره را ببند.
تا دلم نگیرد !
حالا که امد ه ای
دلم برای این ماه و ستاره می سوزد
امشب چگونه سر بر بالش خواب می گذارند
با این همه بیداری!
حالا که آمده ای
ان سوزنبان را بد عادت نکن
بکو که خیال سفر نداری
بگو که بر نمی گردی!
حالا که آمده ای
همین جا بنشین و
فقط از خدا بپرس چقدر با هم بودن خوب است !
حالا که آمده ای
گریه نمی کنم
این باران ازآسمان دیگری است !
حالا که آمده ای
هی دست و دلم را نلرزان و هی دل واپسم نکن
اگر نمی مانی
بیابانهای بی باران منتظرم هستند !
حالا که آمده ای
توان ایستادن ندارم
بنشین
سر بر زانوانم بگذار !
حالا که آمده ای تو پروانه می شوی
و من هم بی دغدغه مرگ
پیر می شوم .
حالا که آمده ای
خداحافظ
ای همه شب هایی که با هم گریه کردیم .
حالا که آمده ای
باز با هم می رویم
به دیدار بارانهای بی دریغ پاییزی
می رویم و خیس خیس بر می گردیم .
حالا که آمده ای
چه لباس مهربانی پوشیده اند
همه این کلماتی که از تو می گویند .
حالا که آمده ای
چه باران یک ریزی می بارد
بیا برویم
بی چکمه بی چتر
بیا برویم .
حالا که آمده ای
من هم ماکارونی دوست دارم
تو هم می توانی
لیوان چایت را لبالب کنی .
حالا که آمده ای
بیا برویم
یادت هست
ما به باران قول داده ایم
که همیشه با هم بباریم .
حالا که آمده ای
خوشحالم
یک طرف این سفره کوچک
دیگر بی شقاب نمی ماند !
حالا که آمده ای
پیشاپیش همه باران ها به دیدارت می ایم
خودت به من اموخته ای
برای دیدن دریا
دلی و دیگر هیچ !
حالا که آمده ای
خدا هم خوشحال است
دیگر وقتش را نمی گیرم .
حالا که آمده ای
همین یک کلمه کافیست
آمده ای!
شب قبل از آمدنش زمزمه حافظ بود ....
مﮊده ای دل که دگر باد صبا باز آمد
هد هد خوش خبر از طرف صبا باز آمد
...